وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

پنجشنبه های تعطیل

اینجا که ما هستیم پنجشنبه هایش تعطیل است ، چونکه هوا بسیار شدید شده و دیگر نمی شود در هفته شش روز کار کرد ، برای همین و در راستای مبارزه مخلصانه در برابر هوای شدید پنج شنبه هم تعطیل شد .

تعطیلی خیلی خوب است . من تا ساعت ده صبح خوابیدم . بعدش صبحانه و غصه خوردم و سپس منتظر بودم تا صحبت کنم . اندکی حرف زدیم و بعد حالا هم منتظرم .

کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" را دست گرفته ام . چاپ اولش . 1369 . ترجمه لیلی خانم گلستان . چند صفحه اولش افاضات خانم مترجم است . یکهو آدم را جذب می کند و بعد حوصله اش را سر می برد . کتاب ترجمه ی روانی دارد . شروع می کنم به خواندنش . ذهنم آرام نمی گیرد . منتظرم . باید منتظر بمانم تا حالش خوب بشود تا بلکه من هم آرام شوم و با خیالی راحت کتابم را بخوانم . آخر خیلی وقت است چیزی نخوانده ام . اما چه کنم که " بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون " . بله ذهن آرامی ندارم ، همانطور که خانم گلستان در مقدمه گفته برای خواندن این کتاب لازم است . آرام نیستم .

حالا که ...

حالا که اینجایم ، یک حالتهایی دارم که عرض می کنم : صورتم را چندین روز است اصلاح نکرده ام ، بنابراین یک ته ریش اساسی داریم در حد لیگ دست سوم جنوب لندن ، تنم از سرما مور مور شده بابت سرمای کولری که بادش زیر دماغ محترمم قرار دارد . چشمهایم از گرما قرمز شده است و مجبورم می کنند به خوابیدن ظهر بیندیشم .
این احوالات کله و ملاج اینجانب بود تا کنون و در امروز که چهارشنبه ست .

اولین نوشته و شاید تغییر

البته که انسان نیازمند تغییر است اما این واقعیت را هم نمی شود نادیده گرفت که انسانها آدم بشو نیستند چون این دوتا با هم توفیر دارند . انسان بودن و تغییر یک وجه ماجراست و آدم شدن وجه دیگرش . ما گیر کرده ایم بین این دو تعبیر و با خسته کردن خودمان سعی میکنیم بفهمیم این دوتا یکی ست و هی بگویم که باید اینکار را بکنیم و آن کار را نکنیم و همه به نوعی بین کردن و نکردن سرگردانیم ، که این دوراهی عجیبی ست !

به همین مناسبت من هم پس از گذراندن سوابق طولانی دو سه ساله در امر بلاگفا نویسی با سازندگی یک وبلاگ در سایت فخیمه ی بلاگ اسکای سعی در تغییر داشتیم که ........... چه عرض کنم . تغییر فقط در ظاهر و آدرس پدیدار شد و در ما ... عمیقاً هیچ . ما همان آدم سابقیم با یک سایز بزرگتر .

بنابراین اینجا که هیچ کس ما را عملاً نمی شناسد سعی می کنیم با خودمان و احیاناً شما درد و دل کنیم و از خواندن بنویسیم و از گفتن حرف بزنیم . پس من خواهم نوشت برای خودم و دیگرانی که برخی مهمترمند از خودم و نوشته ها و دیگران دیگر که تماماً محترمند .

پس مرسی از اینکه این چند خط را خواندید .