وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

باید تغییر کنم . تغییر . تغییر . 

شب اول زمستان

 من همیشه منتظرم . منتظر چکه بعدی شیر آب . منتظر ثانیه ی بعدی ثانیه شمار این ساعت لعنتی ، منتظر گذشتن امروز . صبح شدن امشب و شب شدن فردا . منتظرم اتفاق بیافتد و بعد عکس العمل نشان بدهم . شیر آب را از اول سفت نمی بندم و وقتی صدای چکه ی آب زد به مغزم ، می روم سراغش و می بندمش . همیشه همینطور بوده ام . منتظرم . 

خودم را سرگرم کرده ام تا مرگ برسد وقتی که دیگر منتظر چیزی نباشم . 


زندگی غمگین است .