وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

پنجشنبه های تعطیل

اینجا که ما هستیم پنجشنبه هایش تعطیل است ، چونکه هوا بسیار شدید شده و دیگر نمی شود در هفته شش روز کار کرد ، برای همین و در راستای مبارزه مخلصانه در برابر هوای شدید پنج شنبه هم تعطیل شد .

تعطیلی خیلی خوب است . من تا ساعت ده صبح خوابیدم . بعدش صبحانه و غصه خوردم و سپس منتظر بودم تا صحبت کنم . اندکی حرف زدیم و بعد حالا هم منتظرم .

کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" را دست گرفته ام . چاپ اولش . 1369 . ترجمه لیلی خانم گلستان . چند صفحه اولش افاضات خانم مترجم است . یکهو آدم را جذب می کند و بعد حوصله اش را سر می برد . کتاب ترجمه ی روانی دارد . شروع می کنم به خواندنش . ذهنم آرام نمی گیرد . منتظرم . باید منتظر بمانم تا حالش خوب بشود تا بلکه من هم آرام شوم و با خیالی راحت کتابم را بخوانم . آخر خیلی وقت است چیزی نخوانده ام . اما چه کنم که " بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون " . بله ذهن آرامی ندارم ، همانطور که خانم گلستان در مقدمه گفته برای خواندن این کتاب لازم است . آرام نیستم .

نظرات 2 + ارسال نظر
یه دوست نزدیک جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام خوشحالم از اینکه اولین کسی هستم که برای رفیق قدیمی خودم نظر میدم.
بازم میام

امیر یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

نمیدونم قصه ٫ردازی می کنی یا شخصیت اصلیته درهرصورت من خوشم میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد