وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

وسوسه های گریز

... نه اینکه راهی باشد برای رفتن بلکه جایی ست برای ماندن...

...........

صدای رضا صادقی پرتم می کند به هفت سال پیش . سال 83 . من بین بودن و نبودن از نوجونی به جوانی رفتم و رضا صادقی غمگینانه همراهیم می کرد . چار پنچ تایی رفیق داشتم توی دانشگاه . هر کدام از قومی و شهری . دوست داشتم با آدمهای مختلفی سر و کله بزنم . هرچند آنها هم مثل من در گذر بودند . الان که نگاه می کنم می فهمم دیگر گذر آن طوری را دوست ندارم . این بودن و نبودن همزمان را می گویم . تا یادم نرفته بگویم یک غربت احمقانه ی هم آخر هفته گربیانم را می گرفت و من را 200 کیلومتر می کشاند به خانه و دو روز بعد ، دوباره غرقش می شدم . یک اوضاع بودن و نبودنی بود دیگر .مثل اینکه باشی اما نمیدانی هستی .

آدمی هستم که پشت سرم را همیشه با نگرانی نگاه می کنم . می ترسم نکند خطایی کرده باشم که الان پشیمانش باشم . بخاطرش خودم را سرزنش کنم . خودم را گردن خودم می اندازم همیشه . با یک احتیاط بخصوص قدم بر می دارم رو به جلو . دارم راه خودم را می روم .    

حالا پرت شده ام به گذشته ام که یک گذار بود . که باید می گذشت . چه با بودن چه با نبودن . یک نوجوان ِجوان شده ی غمگین که گریه کردن را زیر پتو ، روی تخت چوبی زوار دررفته اش یاد گرفته بود . یک مشت آدم خاطرات آن موقع ام را تشکیل می دهند . هرکدامشان یک سمت این مملکت – بلکم دنیا-  پرت شده اند و غرق شده اند . مثل غرق شدن حالای ِمن . مثل پرت شدن ِ حالای من .

ناله نمی کنم . نگاه می کنم به پشت سرم . رویم را برگردانده ام و نگاه می کنم . چشمهایم درست نمی بیند . عینکم را نمی زنم . همینطور تار ببینمش بهتر است . گاهی برای بیشتر بودن باید رفت . باید از گذار گذر کرد و باز هم رفت . رسیدنی نیست همیشه در گذریم . قبلترها فکر می کردم زمان دارد می گذرد و من وقت ندارم . زمان از دست رفته است . حالا خودم در گذرم و زمان در گذار . زمان همان زمان است . زمان همیشه زمان بوده . اما من همیشه رفته ام . همیشه خواسته ام از گذار گذر کنم . منتظر یک فردای بهتر یک فردای خوشتر . یک جایی که روی تخت چوبی زواردرفته هم آدم گریه اش نگیرد . حالا این انتظار برایم خنده دار است . یک جور بلاهت است به نظرم . توی ذهنم به دنبال گذرم اما منتظرم . این دوتا باهم نمی خوانند . یا باید بروی یا منتظر بمانی .

بگذریم . فردا ساعت هفت باید بروم یک جایی و بعدش هم یک جای دیگر و دست آخر هم سعی کنم سالم برگردم خانه . از گذر به انتظار وارد شوم . در واقع .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد