من همیشه منتظرم . منتظر چکه بعدی شیر آب . منتظر ثانیه ی بعدی ثانیه شمار این ساعت لعنتی ، منتظر گذشتن امروز . صبح شدن امشب و شب شدن فردا . منتظرم اتفاق بیافتد و بعد عکس العمل نشان بدهم . شیر آب را از اول سفت نمی بندم و وقتی صدای چکه ی آب زد به مغزم ، می روم سراغش و می بندمش . همیشه همینطور بوده ام . منتظرم .
خودم را سرگرم کرده ام تا مرگ برسد وقتی که دیگر منتظر چیزی نباشم .
زندگی غمگین است .
سلام وبلاگ پر محتوای دارین .من ناشی هستممیتونین کمکم کنین.منتظرتونم